دنیای تبلیغات-امیرحسین نوریان- حال نقد تبلیغات در ایران خوب نیست. تبلیغ هم باید در پسِ ظاهر و حرفهایی که درباره اش می زنند بر اساس رسالت و ذاتش و نه میزان رفاقت و دوستی و نام آژانس تولید کننده و کارگردان اثر تحلیل شود و نه مباحث صرفا زیبایی شناسانه گرافیکیِ صرف. جامعه تبلیغات هنوز با نقدِ تبلیغات، فاصله معنا داری دارد و غیر از دو سه نفری که تحلیل های جدی بر روی کارهای تبلیغاتی از منظری درست دارند، باقی به شدت یا زاویه نگاهشان تبلیغاتی نیست و یا ملاحظه کارند و مثلا تحلیل هایشان به میزان دوری و نزدیکی شان از عوامل درگیر در کار وابسته است. این است که در این فضا اگر نقدی جدی و غیر قابل صرف نظر کردن می شنوند، اولین بازخورد، فریاد های مدیران آژانس های تبلیغاتی است که به کرات اتفاق افتاده و فریاد می زنند و حرف از آبرو! و غالب پیشنهادشان برای منتقدان این است که به نوعی درگیر کار شوند تا با کسب عوایدی نقدِ جدی ننویسند (!) تا همچنان امکان سوء استفاده از فقر سوادی مشتریان -که طبیعی هم هست- باقی بماند و آسیبی به خروجی های غالبا ضعیف با ظواهر فریبنده غیر تبلیغاتی شان وارد نشود. یا صراحتا لابلای خشمشان می گویند چقدر بگیری نمی نویسی راجع کارهای ما! که منتقد اگر منتقد باشد نه وارد این بازی های رفاقتی می شود و نه اعتبارش را به ننوشتن می دهد. در این میان اما صاحبانِ برند و حتی آژانس هایی هستند که علاقه زیادی به شنیدن و خواندن نقدِ تبلیغاتی دارند و اتفاقا به عنوان یک خدمت، سفارش نوشتن نقدِ صریح می دهند تا بر روی تبلیغاتتشان تحلیلی را بشنوند. که البته هنوز تعدادشان نسبت به فریاد زنندگان کمتر است ولی ورودشان به این فضا آغاز شده که اتفاق خوبی است و قدمی به جلو. اینِ فضای مسموم سبب شده که فارغ از عدم آشنایی افرادی که اظهار نظر می کنند با “نقد” و ماهیتش، غالب اظهار نظرهای جاری در این فضا، بجایِ حتی اظهار، کار به دادن دل و قلوه های حیرت انگیز راجع ضعیف ترین کارها از سوی افراد به ظاهر با وجاهت بکشد. این است که اگر حرف های منفی هم قرار است زده شود آنقدر در لابلای تعارفات پیچیده می شود که خاصیتش را از دست می دهد چون تبلیغات و نقدش هنوز از فضای حرفه ای به شدت دور است. تبلیغات و نقدش هنوز در ابتدای راه پر چالش و سختش است…
پس از تحریر به بهانه یادداشت مسعود فراستی:
فراستی نگاهش متفاوت است و بیشتر از آنکه لحنِ بیرحمش دوستان سینما را آزار دهد، این بخش ماجرا اذیتشان می کند که نظرِ بی مراعاتش، قابل صرف نظر کردن نیست و وقتی از نظرش دفاع می کنداز این منظر غالبا نگاه ویژه ای است که سینما را با ذات سینما می سنجد و نه پز های سینمایی. هرچند هنوز هم در قیاس با بسیاری از بزرگان نقد دنیا در عالم سینما، فراستی مهربان است. برای اهالی تبلیغات که بیشتر اوقات صحبت هایشان برگرفته از نظر جمع غالب است، مدلِ نگاه فراستی می تواند آموزنده باشد که بر خلاف تصور، همواره به درستی نقدش برای مخاطبان اثر است نه سازندگانش. این است که همانقدر که در بین اهالی سینما دافعه دارد، مردم و مخاطبان اصلی سینما حرف هایش را به دقت می شنوند.
این نقدِ فراستی را بخوانید. فازغ از درستی یا غلطی نگاهش ،جسارتش در بیان حرف های قابل تاملی که برای فیلم ابد و یک روز که بیشترین جایزه رادر جشنواره سی و چهارم گرفته و زاویه نگاهش قابل توجه است. تبلیغات و آدم هایش هنوز سالها با تحملِ نقد های بی پرده تبلیغاتی فاصله دارد و ترجیح می دهند راجع زیبایی اثر حرف زده شود تا رسالتش.
سگدونی
«ابد و یک روز» پرغوغاترین فیلم امسال است و فریبکارترینشان. در پس ظاهر پرطمطراق و غلطانداز رئالیستی – ناتورالیستیاش، باطن سیاه و مسموم فیلمفارسی لانه دارد.
دوربین روی دست پرتکان و ریتم تند فیلم برای دیدن نیست؛ توهم آن است و برای کورشدن. فیلم خاک به چشممان میپاشد تا درست نبینیم و با وراجیها و متلکهای بیامانش مانع شنیدن میشود.
اعتیاد، فلاکت و تباهی، آدمفروشی و خانهفروشی گویا سرنوشت محتوم این خانه – سگدونی – است.
جمله پسر بزرگ و رئیس خانه (معادی) شعار و پیام اصلی فیلم است: «هرکس از این خانه نرود سگ است. هرکس برود و برگردد از سگ کمتر است». آیا «خانه» استعاره وطن نیست و اهالیاش، مردم وطن؟ شرم بر این نگاه.
خانه، صاحب – پدر- ندارد. مادر مریض است و سربار. پسر بزرگ اما کیست؟ مردی سابقا معتاد، ظاهرا دلسوز خانه و خانواده، که سر بزنگاه برادر معتادش را لو میدهد و خواهر مظلوم و ستمکشاش – تنها آدم مثبت فیلم – را به بیگانه میفروشد تا مغازه ساندویچی بزند. چه نگاه کثیف و شوونیستی – ضدافغانی – دارد فیلم. نگاه به طبقه فرودست نیز از همین نوع است. فرودستان، محکوم به فروشند.
بیست دقیقه اول فیلم پر از جزئیات بیهوده است به بهانه تمیزکاری خانه و بعد اتاق برادر معتاد (محسن) شاهد تهسیگارهای لای درزهای دیوارها، بند زیرپوش بیرونزده، وسایل شیشهکشی و تکههای مواد مخدر و پولهای مچاله شده هستیم؛ و ریختن سرآسیمه مواد به چاه توالت و پرتاب یک بسته از آن به پشتبام خانه همسایه و دردگرفتن ادایی دستِ پرتابکننده (معادی). چرا این بسته را در چاه توالت نمیریزد؟ سرنوشت این بسته بعد از یافتن برادر کوچک در پشتبام همسایه سرانجام چه میشود؟ این جز بازی رقتآمیز نمایشی نیست؟ مثل خیلی دیگر از لحظات فیلم.
فیلم حول محور محسن معتاد (نوید محمدزاده) میگردد و همه چیز درام در خدمت آن است. قهرمان- ضدقهرمان – محسن، با جنگ و دعوا و شروشور در همه جای فیلم ناگهان ظاهر میشود. آنهمه سروصدا و شلوغکاری، قلدربازی و شاخوشونهکشی مرتضی در مقابل او و برگشتن به خانهاش چقدر لوس و نمایشی است. همهاش به تسلیم و سکوت میانجامد. دعواهایشان نیز ربطی به برگشتن او ندارد. اکتهای بازیگر این نقش در نیمه اول فیلم مصنوعی و باسمهای است و بعد در نیمه دوم بسیار ادایی میشود. قطعا معادی بهتر است؛ اما به نقش نمیخورد. شمالشهریای که ادای جنوبشهری درمیآورد. علت انتخاباش برای معروفیتش در جشنوارههای خارجی نیست؟ شهناز کیست با آن پسر عشق لات و هیولاوارش؟ چه ربطی به فیلم دارد؟ صحنه دعوای برادران «غیرتمند» پشت در اتاق او چقدر مسخره و بیمعناست، مثل همه دعواهای قلابی فیلم. شهناز انگار شوهر ندارد که همهاش آنجاست. پدرها و شوهرها در فیلم غایب هستند. اعظم چهکاره است و در این خانه چه میکند؟ بیوه است و پولدار و اهل دوبی و کیشرفتن و… چرا علیرغم ظاهر دلسوزش هیچ کمک مالیای به خانوادهاش نمیکند؟ شاید میداند خانواده احتیاج به کمک ندارند. همهچیز بازی است؛ یک بازی رقتانگیز. در هیچ کجای فیلم شاهد بیپولی این خانواده مثلا فقیر نیستیم. اگر مرتضی داماد آینده افغان را تیغ میزند برای خرید مغازه است نه حل بحران مالی.
مادر جز اکسسوار نیست. دلسوز و دلنگران پسر معتاد بیچارهاش است و برایش بسته مواد را پنهان میکند تا او بفروشد و این سیکل منحط تباهی ادامه یابد. بیماری قلابی او چیست؟ نمایشی نیست؟
و اما دو شخصیت ظاهرا مثبت فیلم که به قول منتقدان طرفدار، نقطه امید فیلم است – که نیستند. پسربچه فیلم (نوید) که از همه بهتر است، زرنگ و باهوش مینماید و اهل درس؛ اما فقط در حال بازی با توپ دیده میشود و دستشوییرفتن و کارکردن در مغازه یا خرید یا تماشای کارتون. کی درس میخواند؟ نه کتابی دارد نه دفتری.
و اما سمیه ستمکش و منفعل فیلمفارسی: مهربان و دلسوز است و ظاهرا مقاومتی در رفتن از خانه دارد، در ترک خانه. اما از خانه میرود و با دیدن نوید در آرایشگاه از پشت شیشه اتومبیل افغانها بهناگه بازمیگردد. این بازگشت، «از سگ کمترش» نمیکند؟ این بازگشت به امید است به خانه؟ یا استیصال است و محتوم سرنوشت مبهم و آینده شوم و ماندن در تباهی آن سگدونی؟
به نظرم پایان نیمه باز با آن نمای لانگشات از خانه، روزنهای از امید نیست؛ یک نمای چند پهلو برای تأویلهای متفاوت است و متضاد. همه محکوم به ابدند و یک روز؛ محکوم به نیستی و تباهیاند اما دروغین و نمایشی.
فیلم از نگاه بیرون است نه از درون. نقطه دید ندارد. از نگاه فیلمساز است که خانه و اهالیاش را مینگرد. پز میدهد و میفروشد تا جایزه بگیرد. جایزه داخلی و حتی خارجی. فیلم لقمه چرب و نرمی است برای جشنوارههای فرنگی با آن فقرزدگی و تباهی محتومش. اگر فیلمساز ذرهای غیرت ملی و دلسوزیای برای این خانه دارد و اهالیاش، نمیبایستی فیلم را به جشنوارههای خارجی بفرستد که جز خانهفروشی و فقرفروشی نیست. ای کاش فیلمساز – و فیلمش – در این خانه بماند حتی نمایشی.
آقای نوریان
سلام
اولا خسته نباشید عرض می کنم به سایت بسیار جذاب صادقانه و آموزنده شما
ثانیا شما با نگاه عمیق و نثری شیوا و نقدهایی که از شما تا بحال خوانده ام خودتان دست کمی از آقای فراستی ندارید. از این مطلب نهایت لذت را بردم
خسته نباشید
عالیییییییییییییییی
سلام
یادداشت قابل احترام شما را خواندم و به عنوان یک فرد کاملا آگاه به جریانات این بازار با مطلب شما کاملا موافق هستم.
علاقمندم بدانم بجز شما که خودم شما را از بهترین منتقدان تبلیغات می دانم دو سه نفر دیگری که فرمودید در نقد مورد تایید شما هستند چه افرادی هستند.
با تشکر از شما
محمد رضا نیا
سلام ، با خواندن نقد اقای فراستی احساس کردم صحنه های فیلم دارم می بینم هرچند که با سبک و موضوع فیلم تو ایران زیاد ساخته شده
پاراگراف آخر خیلی تامل برانگیز بود.
ممنون
سپاس از لطف شما و ممنون از حضورتون. منتظر دیگر کامنت های شما هستیم