دنیای تبلیغات- یادداشت هفتگی شنبه صبح امیرحسین نوریان در ستون “نقد هفته” روزنامه فرصت امروز:
در فیلم مکالمه فرانسیس فورد کاپولا صحنه ای هست که در آن زن و مرد جوانی دارند در خیابان قدم می زنند که ناگهان مرد متوجه می شود نگاه زن به جایی جلب شده است. دقت که می کند می بیند زن خیره شده به پیرمرد ولگردی که چرک و ژولیده و ویران روی نیمکتی، روی روزنامه های پراکنده ای از حال رفته است… می پرسد به چیز چیز این ویران شده نگاه می کند؟ زن مکثی می کند و بعد می گوید: داشتم فکر می کردم وقتی این طفلکی بدنیا آمده، چقدر پدر و مادرش خوشحال بودند و چه آرزوهایی برایش در سر داشتند…
داستان برندِ جشواره بین المللی فیلم فجر، چیزی شبیه این سکانس است. که روزی با هزار آرزو خلق شده ولی فارغ از سر و صدا و تبلیغاتش، از درون هویت مشخصی ندارد و سرانجامش مشخص نیست. جشنواره فیلم فجر بزرگترین ضیافت و فستیوال کشور است. نه فقط در سینما که در هیچ مقوله دیگری از هنر تا ورزش و سیاست، چنین فستیوال و ضیافتی با این ابعاد وجو ندارد. مخصوصا اینکه اسم پر طمطراق بین المللی را هم با خود یدک می کشد و هر از گاهی فیلم ها و افراد قابلی درآن شرکت می کنند و گاهی هم فقط فیلم هایی از آن ور به زور می آیند تا بین المللی اش بی وجاهت نباشد و خدشه دار نشود. پس قطعا جشنواره فیلم فجر اتفاق مهمی است.
اما کودک رها شده در شهری شلوغ بوده که حالا بزرگ شده و به سن بلوغ اجتماعی اش رسیده. ولی هر از گاهی ولی و سرپرستی داشته و طی مدتی، به شیوه آن فرد و با سلیقه او و خانواده و دوروبری هایش رشد کرده. این است که حالا که سی و سه ساله شده هر سال، آن ولی و دبیرش، ادعا کرده از دبیرهای قبلی بهتر بوده و به سلیقه شخصی خود، بخش هایی را اضافه یا کم کرده. جوایزی را اضافی و بی ربط تشخیص داده و جوایزی را که جایششان خالی بوده اضافه کرده است. این چنین است که بعد از سی و سه سال هنوز خیل عظیم دست اندرکارانش نمی دانند که ماهیتش چیست و هریک با هر خط و ربطی که دارد بر اساس منافع یا مصالحش به نقد آن پرداخته. هنوز عده ای می گویند چون اسمش فیلم فجر است باید انقلاب و ارزش هایش در اولویت باشد و به اشاعه آنها بپردازد. این گونه است که به وقتش، وقتی با کم توجهی دبیر و داورانش مواجه می شوند از این حرف ها می زنند و با ادبیاتی که این معنی را می دهد می گویند رفتارِ برند، با ماهیتش، زاویه پیدا کرده است. یا یکی هم که مورد توجه قرار می گیرد و جایزه می گیرد جایزه اش را به دیگری می دهد و می گوید این حق من نبوده و حق فلانی بوده و شخصیت برند جشنواره را خدشه دار می کند.
عده دیگری هم این فستیوال پر زرق و برق را محلی برای کل سلایق سینمایی می دانند و به دنبال داشتن فرصت های برابرِ و کشف استعداد هایی نو در این ویترین عظیم هستند و رسالت جشنواره را چنین می پندارند. اما همه به نوعی، چه موافق باشند چه نباشند خود را از این خوان دور نمی کنند و مهمان ضیافتش می شوند. ضیافت عظیمی که منابع تامینش اساس اقتصادمان را شکل می دهد و هرجا صاحب فستیوال و تیمش به آنها عنایت کند، حتما آن وقت جشنواره ی خوب و پرباری بوده است.
تمام این آشفتگی ها و سردرگمی ها اما، از این است که وقتی این جشنواره برند شد، هویت برندش تعریف نشد. چشم اندازی نداشت و به همین سبب برنامه استراتژیکی برای رسیدن به آن هویت نداشت. این است که تمام پُزها و سر و صداهایش اساسا در راستای هدف مشخصی نیست. جشن و بزم مفصلی است که چون همه رسانه ها را برای مدت کوتاهی می بلعد و در شکم خود جای می دهد و طی مدت برگزاری اش، سر و صدای عظیمی به پا می کند. که در راستای هدفی نیست و صرفا یک سر و صدای موقت بی کارکرد است. این است دچارِ توهم برند می شود و سالهاست که گول صدای شکمش را می خورد. که اگر منبع ارتزاقش قطع شود، هویتی شکل نگرفته که با تکیه بر آن سرپا بیاستد. این می شود که افرادی که به کن و اسکار می روند، کیف ها و هدایایی که لوگو یا نشانی از آن مراسم دارد را طوری در دست می گیرند که همه آن را ببینند ولی جشنواره فیلم فجر حتی در هدایای سی و سومین سالش، لوگویش را از روی کیف و دیگر هدایا برداشته. چون می داند برندش آنقدر تهی است که حتی مهمان هایش حاضر نیستند آن را در دست بگیرند.
از همین روست که در این اواخر گاهی زمزمه های عدم قطعیت در برگزاری سالهای بعدش هم شنیده می شود. به همین علت، وقتی برای برندش هویتی تعریف نشده، همه سی و سه سالش مثل هم است. صرفا اتفاقی است که در زمان مشخصی هر سال بر اساس دیدگاه های دبیرش شکل می گیرد وبه عنوان جزیی از یک کمپین و مسیر کلی کلان حرکت نمی کند. صرفا بهانه ای شده است برای دور هم بودن. سیمرغی در کار نیست. جشنی است به صرف مرغ هورمونی. خوش می گذرد اما…
یک دیدگاه