شاید شما هم تا به حال، نمونۀ این آگهی های زیبا و خلاقانه را دیده اید، اینها از آن دسته تبلیغاتی است که می توانیم از آنها درس بگیریم. این کارها به ما گوشزد می کنند که اگر چه ایده یابی چیز پیچیده ای نیست، اما آنقدرها هم که ما فکر می کنیم، ساده و دم دستی نیست که بتوانیم به راحتی آن را کپی کنیم!
در آگهی اول، گوجه های دفرمه شده که نتیجه کشاورزی ارگانیک است، نه به عنوان یک ایراد، که به عنوان یک شاهکار هنری مطرح شده است، ما هنگام خرید میوه ها و مخصوصا گوجه فرنگی، آنهایی را که گرد و تپل هستند دست چین می کنیم چون تصورمان این است که میوه هایی که شکلهای نا متعارف دارند (مثل همینها که در آگهی آمده اند) ناقص و آفت زده اند، بنابراین آنها را خریداری نمی کنیم، اما این آگهی سعی دارد این باور عمومی را تغییر دهد و برای این کار، روش خلاقانه ای بکار برده است؛ فرمهای عجیب و غریب گوجه فرنگی ها را به مجسمه های مدرن و امروزی تشبیه کرده که انگار توسط مجسمه سازی مجرب، طراحی و تراشیده شده اند و این هنرمند بزرگ، خود طبیعت است. وقتی کلمه “طبیعی” را زیر لوگو و شعار “شاهکارهای ما” را در آگهی می خوانیم، برداشتمان کامل می شود و پیام آگهی را دریافت می کنیم.
(بسیاری از اشکال میوه جات حذف شده اند)
این آگهی در واقع با تغییر نگرش مخاطب، تهدید را به فرصت و ضعف را به قوت تبدیل می کند. یعنی شکل و ظاهر نازیبای محصول که تا حالا مخاطب را فراری می داده، تبدیل می شود به یک امتیاز! چون این شکل ظاهری نتیجۀ یک سبکِ تولیدِ سالم است؛ تولید سنتی و ارگانیک. این آگهی به ما یادآوری می کند که این ظاهری که ما تا امروز زشت می دانستیم، نشاندهنده یک روش سنتی تولید محصولات کشاورزی است که از کود شیمیایی عاری است و بدون استفاده از سیستم گلخانه انجام می می گیرد.
در مجموعه آگهی های تبلیغاتی مداد رنگی فابر کاستل که شعارش “رنگهای واقعی” است نیز این ارتباط منطقی بین ایده، اجرا و پیام آگهی وجود دارد. این گونه آگهی ها، برای یک مدیر خلاقیت، ایده پرداز و طراح گرافیک، مثل کلاس درس است، به شرط آنکه برای فهمیدن چیزهای مهم، به خودمان زحمت دهیم و به جای کپی ناآگاهانه کارهای خارجی، به نقد و بررسی آنها بپردازیم و جزئیات ارزشمندشان را که در نگاه اول به چشم نمی آیند کشف کنیم. همین جزئیات است که تفاوت بوجود می آورد.
به نظر من این ارتباط درست، منطقی و هدفمند بین ایده و اجرا و یا بین روح و جسم یک اثر گرافیکی، حلقه گمشده گرافیک تبلیغاتی در ایران است. یک اصل بسیار مهم و حیاتی، که غریب و مهجور مانده است.
متاسفانه در تبلیغات امروز ایران، شاهد ایده های بکری از این دست نیستیم، همه جا پر شده است از کپی های دم دستی و تکراری. برای مثال، ما کاری از فابر کاستل می بینیم که در آن بادمجان، گوجه و موز تبدیل به مداد رنگی شده اند، ما هم خوشمان می آید و بدون آنکه لحظه ای به دلایل آن فکر کنیم، بلافاصله همین کار را با محصول دیگری می کنیم و همه چیز را به همه چیز تبدیل می کنیم؛ سیم کارت به گوجه سبز، کارت سوخت به کیف پول، عابر بانک به کیف مدرسه، موبایل به باجۀ بانک، ترشی فلفل به کوه اتشفشان و …
من اصلا نمی خواهم بگویم کپی کردن کار بدی است، اتفاقا می توان با کپی کردن، کار یاد گرفت. من فقط می گویم، هنگام کار، کمی فکر کنیم، به خودمان سخت بگیریم. همه چیز فقط همان ظاهری که ما در یک آگهی تبلیغاتی می بینیم نیست. ماجرا کمی عمیق تر و پیچیده تر است. ما مردمان بی استعدادی نیستیم، اما کمی تنبل و بی حوصله ایم. اگر می خواهیم هم مخاطب و هم مشتری، برای کار ما ارزش قائل شده و به عنوان یک تخصص به آن نگاه کنند، اول از همه باید خودمان کارمان را جدی بگیریم و به آن احترام بگذاریم، همین!
درود به آقای نصرتی
متن مفیدی بود
بسیار ممنون